
عطر acqua di Parsis
یک نفس عمیق کشید؛ بوی Aqua Disparsis که از پوستش بلند میشد، فضای اطراف را پر کرد. بویی ملایم و دخترونه، مثل شکوفههای بهاری، اما با خنکیای که یادآور نسیمی سرد در یک صبح پاییزی بود. در کنارش، تهبوهایی از حس سیگار نرم و تلخ، کمی جسورانه و پیچیده، در هوا میرقصیدند و باعث میشد حس کند که نه کاملاً دخترانه است، نه کاملاً زمینی—یک حالت بینابین، رازآلود و جذاب.
مردم از کنارش میگذشتند، و هرکدام ناخودآگاه کمی محو رایحهاش میشدند، انگار او قصهای نانوشته با خود حمل میکرد. او لبخندی زد، بدون اینکه کسی بداند چه فکر میکند. آن بو، آن لحظه، و آن نسیم خنک، همه با هم او را تبدیل به کسی کردند که هم نرم و لطیف بود، هم کمی غیرقابل پیشبینی و مرموز.
و او تنها با یک قطره از آن ادکلن، در یک عصر بارانی، توانست جهان کوچک خودش را روشن و پر رمز و راز نگه دارد.